دلنوشته ها
رادیو اسرائیل روز گذشته از انتقال "شاهین نجفی" خواننده مرتد ایرانی به محلی نا معلوم در غرب آلمان خبر داد.
به گزارش محدوده، رادیو اسرائیل روز گذشته از انتقال "شاهین نجفی " خواننده مرتد ایرانی به محلی نا معلوم در غرب آلمان خبر داد.
رادیو اسرائیل ضمن حمایت گسترده از حرکت توهین آمیز خواننده رپ ایرانی نسبت به مقدسات شیعه، صدور حکم ارتداد وی توسط مراجع تقلید را حرکتی افراطی خواند و از انتقال وی به محلی نا معلوم در غرب آلمان خبر داد.
"منوشه امیر" که ظاهرا از حرکت ضد شیعی شاهین نجفی، خواننده شیطان پرست مقیم آلمان بسیار خشنود شده بود، آمادگی خود را برای پذیرایی گسترده از وی در "اورشلیم" اعلام کرد.
بعد از اعلام حکم ارتداد شاهین نجفی توسط برخی از مراجع و ناراحتی شدید شیعیان از بی حرمتی وی به ائمه معصومین (ع)، پلیس آلمان برای حفاظت از جان این خواننده رپ، وی را به محلی نامعلوم در غرب آلمان منتقل ساخته که به نظر می رسد با توجه به حمایت های گسترده سران رژیم صهیونیستی از وی، نجفی به اسرائیل منتقل شود.
امام مهدى علیهالسلام :
براى تعجیل در فرج بسیار دعا کنید ، که فرج من فرج شما نیز هست .
کمال الدّین ، ص 485
چهل روز چله نشینی، چهل روز روزه داری و عبادت.
در وداع آفتاب چهلم، صدای آهنگ رحیل عشق میآید.
تو رهاگشته از خاک و مسافر افلاکی.
بر فراز آسمانها، میهمان خوان بهشتی خدایی.
میکائیل با طبقی از میوههای بهشتی پذیرای تو میشود.
یک خوشه خرما و یک خوشه انگور و جامیاز آب بهشت؛ تو میخوری و سیر میشوی، مینوشی و سیراب میشوی.
شب است و سکوت، تمام شهر را فرا گرفته است.
به بانگ بلند بر آسمان صافی آبی رنگ نوا سردادهاند. بشیری در گوش فلک آواز بشارت میخواند که هان باخبر باش که مولودی در راه است!
مدح و ستایش آن خدایی را که از هیچ آدمیآفرید و از آن بنی آدم را و سپس جانشین خود گردانید آنان را در زمین تا اشرفی باشند، بر تمام مخلوقات.
آدم نیز جام قالو بلی را سرکشید و عشق آغاز کرد.
قدم بر صحرای عدم نهاد و از نیستی هستی طلب کرد.
از خار مغیلان، پای افزاری ساخت ایمن و از آن پس در وادی عشق حضرتش روان شد و نشان از آن صاحب قالو بلی گرفت.
شکوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیبای زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است ، اما مهتاب انتظار در شبهای غیبت سوسوزنان چراغ دلهای ماست .
نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حدیث تو ندبه آدینه ها. دیگر از خشم روزگار به مادر نمی گریزم و در نامهربانیهای دوران، پدر را فریاد نمی کشم; دیگر رنج خار مرا به رنگ گل نمی کشاند; دیگر باغ خیالم آبستن غنچه های آرزو نیستند; دیگر هر کسی را محرم گریستنهای کودکانه ام نمی کنم.
حکایت حضور، برای من یادآور صبحی است که از خواب سیاهی برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرمای غم را میان گرمی دستهای پدرم گم می کردم. کاشکی کلمات من بی صدا بودند; کاشکی نوشتن نمی دانستم و فقط با تو حرف می زدم; کاشکی تیغ غیرت، عروس نام تو را از میان لشکر نامحرمان الفاظ باز می گرفت و در سراپرده دل می نشاند; کاشکی دلدادگان تو مرا هم با خود می بردند; کاشکی من جز هجر و وصال ، غم و شادی نداشتم!
واژه واژه احساس، ترجمه هر نگاه توست و لحظه لحظه لبخند میریزد حتی از سکوتت .
مینگری عاشقانه، میگویی عارفانه، میشنوی فروتنانه.
تو که هستی که معنی هر واژه نابی را باید در لغتنامه قلبت جست و حقیقت هر مهری را با محک دل تو سنجید؟
از کجا آوردهای این دریا را که در سینه داری؟ از کجا آوردهای این خورشید را که میان دو ابرویت پنهان است و ما فقط گرمای مطبوعش را لحظه لحظه احساس میکنیم؟
ای کریم
ریسمان ها از دریچه آسمان به زمین راه گشوده بودند
و ما سخت بر آن ها چنگ می زدیم
تا خود را تا ملکوت کبریایی ات بالا کشیم
که تیرهای عزازیل از هر سو فرو می آمد
و بالهای ما را به هم می دوخت ودستانمان را کوتاه می کرد
ما را آن مایه باوری نبود
که نزد ارباب سلوک، از منهیات شرم گیریم
معلقیم..
جایی میان آسمان و زمین
و تنها آغوش پر نوازش توست
که خوف بی انتهای برزخی مان را رجاست
*
فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی:
الحمدالله الذی لا ادعو غیره و لو دعوت غیره لم یستجب لی دعائی، و الحمدالله الذی لا ارجو غیره، و لو رجوت غیره لا خلف رجایی
پشت پنجره فردا غنچه ای می روید کسی می آید و روشنایی می آورد اما من دیرگاهی است که پشت این پنجره نشسته ام و نگاه عاشقم بی نصیب است ولی باز منتظرم تا کسی عطش مرا فرو نشاند منتظرم تا صدای پای وصالش را باز بشنوم و با دو چشم بی فروغم روی دلربایش را ببینم. دست هایم را به قصد دعا بالا می برم . پرستوی احساسم از کوه ها و دشت ها می گذرد من مبتلای سرنوشتم و انتظار، محاسبه بلند هستی من است . ای ساربان نیایش! تو جلوه خدایی در زمین . زخم را ببین که چون لاله لب وا کرده . بر لبانم داغ یک لبخند جا مانده است . اینک کلام در حنجره ام قیام کرده . بیا و کویر وجودم را آبیاری کن و پلک چشمانم را با یک نظر ماندنی کن . روزی شاید به وصالت نائل آیم ... .
بارالها! داغ ننگی که بر چهره ام می بینی یادگار جُرمی است که با آن، خون تجرّی در رگ های تنم جاری کردم. دستِ بسته ای که می نگری، دستی است که در آغوش خطا آویختم. پای ناتوانی را که نظاره می کنی، پایی است که در منجلاب عصیان گذاشتم. سرِ فرو افتاده ای را که چشم دوخته ای، سری است که در برابرت به طغیان، فراز کردم. و اینک، سایه های خود فریبی بر وجودم پا نهاده اند و من در ورطه های انجماد و در تاریکی های نخوت گرفتار آمده ام.
«الف » های به تواضع را «دال » می کنی و نقطه بی مقدار را «خال » .
توفیق ده که بر نفس خویش «امیر» شویم
ضمایر ما را به خودت برگردان، تا «روشن ضمیر» شویم .
Design By : Pichak |