سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

درها همه به باغ تجلی باز است؛ به فرصتی بی‌مثال از خوش طبعی طبیعت. تا چشم کار می‌کند خجستگی است و سبز.

دشت‌های معرفت، لباسی از جوانه و باروری تن کرده‌اند و غنچه‌های الفاظ محبت، به فصاحتی گره‌گشا نمایان شده‌اند.

موسم مبارکباد چلچله‌هاست.

فصلی ‌از تقدس هلهله‌هاست.

شادی‌هایی که از شش جهت به «سامرا» رو آورده‌اند، هجاها و کلمات نورانی شاعران را نیز به گلخنده‌های فراگیر کشانده است.

هستی به سمت اعتلای خویش دگرگون شده.

جهان به بازدهی مفید خویش در کارنامه‌اش می‌بالد.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 91/4/14ساعت 9:44 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

ای سایه ات روشن‌تر از آفتاب!

ای پیشانی ات ماه!

ای لطف تو ابرهای سرمست!

ای سبز در سبز در سبز!

تو یک ضرورت محضی، یک نیازی، یک هدفی!

تو یک امیدی، یک امیر متعالی، خدا نکند که کسی ناامید باشد!

 

  ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 91/4/13ساعت 11:34 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

در حصار غریبی خویش خشکیده ام؛ چون کویری تفدیده و تنها، وجود منتظرم، تشنه بارانی است که با حضور تو، بهار شکفتن را به ارمغان خواهد آورد.

آقای من!

در این شب های تنهایی و بی کسی، در این لحظه های دلواپسی که شبنم «اَمَّنْ یُجیب» از گلبرگ لبم می تراود، کی طعم اجابت را خواهم چشید؟

همیشه گفته اند و گفته ایم که زمین، تشنه رویش سبز حضور تو است و قلب زمان برای طلوع دوباره ات می تپد.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 1:13 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

نبض فاجعه‌ای در بستر زمان می‌تپد  .

اینجا، قلب حزب عاشقانه حسین علیه السلام است و این لحن گیرا و گرم که در ذهن لحظه‌ها ته‌نشین می‌شود.

 از لبان آزادمردی می‌روید که بهشت را به بها می‌خواهد و نه بهانه  !

بزودی، خبر عروج هفتاد و دو شقایق از قبیله «السابقون» و از تبار عاشورا،  بر لب رسانه‌ها تکثیر خواهد شد.

وقتی باور کرده باشی که تمام روزها می‌توانند عاشورایی شوند و تمام زمین‌ها از جنس کربلا؛ آن گاه، در محفل این پروانگان دلداده که شمارشان به عدد شهیدان کربلاست، حبیب بن مظاهر را می‌بینی؛ با همان محاسن سپید و جوانانی به سن و سال علی اکبر و سید مظلومی از سلاله پاک رسول خدا که گام‌هایش در راه سرخ حسین علیه السلام می‌روند  !

  ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 91/4/6ساعت 4:30 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

همه تو را زمزمه می کنند و برخی نمی دانند. در ذهنِ این خاکِ عقب مانده، باز هم تو هستی.

انسان اگر در ضمیرش یاد تو را نمی پروَرْد، رنجواره ای بیش نبود.

از بیداری لحظه های اندیشه و اراده فعّال توست که کارِ زمین نمی خوابد، که نبض ساعت هنوز کار می کند، درخت تقویم ها برگ دارند.

گاهی امّا گوش می سپاریم به آبشار امید پیش رو که تغزل سپیدش، همه ما را تشنه کرده، که می آیی و کلمات، جامه نو می پوشند. با کتابنامه بهار در دست، رد پای آب گوارا، نه در سینه کش کوه که در کویر مرده اذهان دیده می شود.

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 91/4/6ساعت 12:40 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

دشت‌های سرسبز عرفان، خوشامدگوی اشراق پیشانی‌ات هستند و ما به همایشی از درختچه‌های تبسم و امید و تغزل دعوت شده‌ایم.

پرده‌های دقایق کنار می‌روند و «حقیقت محض» متولد می‌شود.

از باغ‌های فرادست، بوی تازه‌ای می‌آید؛ بوی مطبوعی آسمانی.

نسیم از سوز عارفانه‌ای سرمست است.

سروش آسمانی، بشارت ظهور مشرقی‌ترین حکومت الهی را به «شهربانو» می‌دهد؛ بانویی که آسمان، مقابل عظمت نامش تواضع می‌کند و خورشید، به جمال معنوی‌اش رشک می‌برد.

  ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 91/4/5ساعت 10:2 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

با صندلی چرخدارت که راه می‌روی، دلم آرام می‌گیرد؛ می‌گویم هنوز هستی، هنوز نفس می‌کشی، هنوز می‌شود روی پاهایت حساب کرد.

نگاهت منوّر پخش می‌کند، دست‌هایت قصّه علمدار را تداعی می‌کنند و پاهایت، با پیمان نجابت همیشگی، می‌گویند: نیمی‌از ما، در آرامش اروند غوطه‌ور است.

اروند فقط توانست پاهایت را بگیرد؛ دلت را هیچ چیز نمی‌توانست تصرّف کند.

با صندلی چرخدارت که راه می‌روی، هر لحظه، هزار هزار آیه بر دلم نازل می‌شود.

من با تو، تمام خودم را مرور می‌کنم؛ چقدر کوچک می‌شوم!

   ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 91/4/4ساعت 10:16 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

لبخند علی علیه‌السلام رنگ می‌گیرد.

امشب زهرا علیهاالسلام مدام دور خانه علی علیه‌السلام با فرشته‌ها می‌گردد.

فرشتگان، تولّد دستانی را جشن می‌گیرند که قرار است روزی رایت حماسه را برافروزد.

به جشن و پایکوبی نشسته است هفت آسمان، لحظه روشن ورود ماه بنی‌هاشم را.

فرشتگان، پیوسته در طوافند، گاهواره ادب را!

  ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 91/4/4ساعت 10:5 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

هیاهوی عشق در رگان زمان می‌جوشد؛ آنچنان که شاهدان قدسی، اتفاق را تنگ در بغل می‌فشرند.

با اولین اذان صبح، مژده رسیدنش دهان به دهان شهر می‌چرخد و هوا بوی نسیم می‌گیرد.

امشب همه ستاره‌ها به پیشواز تو می‌آیند و همه فرشته‌ها شادمانه برایت آواز می‌خوانند.

ماه، در پیشانی تو پنهان می‌شود و آسمان، در چشم‌های کوچکت حلقه می‌زند.

امشب همه پنجره‌ها باز می‌مانند تا تو را به تماشا بنشینند.

تمام کلمات، به خاطر آمدنت، امشب شعر می‌شوند و چامه‌ها و چکامه‌ها نام تو را بیت به بیت، می‌رقصند.

امشب، بعد از شب‌های بسیار طولانی، زمین، بار دیگر با صدای نفس‌های تو، آرام به خواب می‌رود.

دست‌های زمین امشب باز می‌شود تا آغوش خاک قدم‌های تو را بر سینه خویش بفشارد و بار دیگر، پس از سال‌ها، طعم آسمان را حس کند.

 

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 91/4/3ساعت 9:53 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

سحرگاهان، که سر به مُهر، در سجده ی نیاز نشسته ام، کبوتر دل را بر گنبد دعا به پرواز در می آورم و طواف می کنم. در کعبه ی جان، سیاهی دل را با نور عشق شستشو می دهم و جلا می بخشم و تجلی عشق در سینه ام، خورشید را به میهمانی دل می آورد.

چشمان خسته از درد هجران را نخواهم بست و دست های به دعا برداشته ام را فرود نخواهم آورد. ناله ی عشق و درد دوری را با خونابه ی دل و اشک خونین، التیام می بخشم و سیمای وجودم را با جاری اشک تطهیر می کنم.

به اوج امکان پرواز می نمایم و زیر لب زمزمه می کنم:

خدایا!

شیرینی محبت تو را با همه ی ذرات وجود، لمس می نمایم و ابرهای تیره ی تردید، آسمان آبی وجود مرا ترک می کنند و تیرهای زهرآگین شیطان به هدف اصابت نمی کنند.


نوشته شده در پنج شنبه 91/4/1ساعت 2:11 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

 Design By : Pichak