سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

 

سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ (73 سوره زمر)

 

سَلامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ (120 سوره صافات )

 

سَلامٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ (79 سوره صافات )

 

سَلامٌ عَلَى إِلْ یَاسِینَ (130 سوره صافات )

 

سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5 سوره قدر )

 

سلامٌ قولاً من ربّ رحیم (58 سوره یس )

 

سَلامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ (109 سوره صافات)


نوشته شده در شنبه 90/12/27ساعت 3:3 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

وقتی که پنجه پیکرتراش طبیعت، بهانه ای نو برای دوباره زیستن می تراشد و تصویرهایی از زیبایی و فریبایی را در دل دشت های فراخ، فراز قله های عظیم، در عمق تاریکیِ گسترده جنگل ها و دریاها می آفریند و احساس زیبای رهایی را به باد می بخشد، نوروز می آید و زمین را محو زیبایی و نکویی می کند و زندگی را در بی کرانِ ذرات به جریان می اندازد.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/12/27ساعت 12:27 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

هزاره های آمده و رفته

پریدن خواب از سر زمین

و رهایی رگ های خاک

از انجاد زمستان

آغاز تکراری همیشگی

*

رسالت تسبیح بر دوش آفرینش

و قنوت درختان

به تمنّای دست های خورشید

و ذرّات

به ذکر

یا محوّل الحول والاحوال

*

خیالی ژرف از رجعت انسان

به خویش

به خاک

به خدا

حوّل حالنا إلی أحسن الحال

*

و باز

هزاره های آمدنی

این تکرار

تکرار تازگی است ...


نوشته شده در چهارشنبه 90/12/24ساعت 4:6 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

صبح
دعایی است که هر روز می خوانی.
آمینی که مستجاب نمی شود این قوم شب زده را
که برای آمدنت لحظه شماری میکنند بدون آنکه دلیلش را در اعماق دلهایشان نفس بکشند.
تردید بین تو واینهمه روزمره گی، جاده های نبودنت را به درازا می کشد
تا خمیده قامتان طفلی انتظارشان را مویه کنند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/12/20ساعت 11:40 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

   وقتی تمام گستره آسمان را ماهواره‌های گناه پر کرده است.

وقتی چشمه‌ها به مرداب می‌مانند و هیچ زلالی ندارند، باورم به ظهور بیشتر می‌شود. گمانم به این که تو می‌آیی، دلم را به شوق وا می‌دارد؛ هر چند نه دستی به پای آمدنت بلند می‌شود و نه اشکی برای ظهورت جاری.

راستی! چرا هیچ از حج برگشته‌ای، پیام تو را برای ما نمی‌آورد؟

چرا روزنامه‌ها خبری از تو نمی‌نویسند؟

چرا دیگر ندبه‌ها، حال و هوای ظهور ندارند؟

چرا حس نمی‌کنیم که در چند قدمی‌ما ایستاده‌ای و نگاهمان می‌کنی؟

آهنگ غم، تنها موسیقی این سال‌های خالی از توست. سال‌هایی که سرخی غروب‌هایش، حس مرگ در رگ‌هایمان جاری می‌کند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/12/20ساعت 10:46 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


نوشته شده در شنبه 90/12/20ساعت 9:25 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

روی همه دیوارهای شهر، آمدنت را به یادگار حک کرده‌اند:

در تاریخ یک هزار و چهارصد و عدالت، خورشید، یک بار دیگر متولد خواهد شد و مردی از تبار خورشید، خواهد آمد سوار بر اسبی سپید، با شمشیری به برندگی ذوالفقار علی علیه‌السلام، با فریادی که در عالم طنین می‌افکند: «أنا بقیه اللّه »؛

یادگاری‌ترین حرف روی هر دیواری.

رد پای تو را، همه کوچه‌ها و خیابان‌ها در ذهن دارند؛ اما نمی‌دانم چرا هر چه امتداد گام‌هایت را دنبال می‌کنیم،

 در ذهن ساکت پنجره‌ها، نشانی از تو نمی‌بینیم؟

پنجره‌ها فقط به سمت افق اشاره می‌کنند؛

انگار تو در بی نهایت نگاهشان نشسته‌ای.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/12/18ساعت 3:36 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

بر شانه های نسیم سر می‌نهم؛ به دلخوشی آن که از عطر «آن سفر کرده» سرشار شوم.

 خلوت مسجدم، جذبه محرابم و مناجات‌هایم را با یاد او تقسیم می‌کنم.

عطشم را با برکه امید حضورش فرو می‌نشانم و در سایه درختان همیشه سبز انتظارش، طعم وصال را می‌چشم.

آسمان خاطراتم، با تحمل روزهای دور از او افراشته‌تر می‌شود.

گاهی که دلخسته می‌شوم، اشک، دستم را می‌گیرد و دلداری‌ام می‌دهد.

هر شب، به استجابت، دست به آسمان برمی‌دارم و همراه با ستاره ها، «امّن یجیب» می‌خوانم

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/12/18ساعت 3:31 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

اگر تو را نخوانم، دل به کدام دیدار بسپارم، ای موعود همیشه وای همیشه موعود؟ اگر تو را نخوانم، چگونه های های سال های بی تو بودن را گریه کنم؟

ای سنگ صبور دردهای کهنه من، ای آشنای کوچه بی کسی ام، ای مهربانی بی نهایت و ای بی نهایت کرامت!

گلوی احساسم از تلخی هجران به تنگ آمده است و تپش های دلم، فریاد فراق توست.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 90/12/17ساعت 4:15 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

عطری عجیب از دل این خانه می‌دمد

حسی غریب ‌زد از سمت آسمان

امروز از نگاه زمین اشک جاری است

بغضی شگرف خیمه زده بر گلویمان

رنج راه، سوگ همرهان، اشک وآه و داغ توأمان، قرار از دلتان وتوان از جانتان برده بود.

حق با شما بود بانو!

سختی فراق را توشه‌ای جز اندوه نیست.

گویی غربت، همزاد ازلی شما خاندان هدایت است؛ غربتی به طول تاریخ، چه در«مدینه»، چه در «قم»؛ چه در «بیت‌الاحزان»، چه در «بیت‌النّور»!

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/12/13ساعت 9:1 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

   1   2      >

 Design By : Pichak