سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

آفتاب که می‌تابد، پرنده که می‌خواند، نسیم که می‌وزد

با خودم می‌گویم

حتما حال شما خوب است که جهان این همه زیباست...



نوشته شده در سه شنبه 91/7/18ساعت 4:33 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شود
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
همان که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که در نمازهایش حضوری نیست
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
دوباره آمده ام
با گناه و با عشق
خودت کمکم کن


نوشته شده در پنج شنبه 91/7/13ساعت 9:46 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

 

نامه ای برای دایی شهیدم بیوک طایفه باقری

دلم به اندازه تمام این روزهایی که سپری کردم با تو حرف دارد.

آنقدر این دل کوچکم با تو دردِ دل دارد که نمی‌دانم از کجا شروع کنم.

پس به رسم عادت همیشگی همه نامه‌های دنیا، نامه‌ام را آغاز می‌کنم:

 سلام... 

دایی مهربانم سلام 

می‌دانم اوضاعت آن بالا بالاها حسابی رو به راه است، پس دیگر نمی‌پرسم احوالت چطور است؟ نمی‌پرسم چرا حالی از خواهرزاده‌ات نمی‌گیری؟ نمی‌پرسم اصلا حواست به من هست یا نه؟... یعنی اینقدر از من دلگیری؟

   ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 91/7/8ساعت 11:53 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

 

پلک بگشا نوازد مدینه! تا پرندگان خوش الحان، آشیان گزیده بر شاخسار نگاهت، دنیا را زیر پر و بال سعادت بگیرند.

پلک بگشا تا در تاریکنای دنیا، آفتاب لبخندت، «شمس الشموس» لحظه‌های بی کسی انسان باشد.

 تو در ادامه مهربانی خدا در مقدس ترین دقایق موعود، زاده شدی، تا خواب تمام باغستان‌های عقیم، از عطر نفس‌های تو، به شکوفایی و رویش برسد.

خاک، بوی قدم‌هایت را حس کرد و آسمانی شد.

قاصدک‌ها، تادورترین سرزمین‌ها را، چرخیدند و مژده آمدنت را به چشم‌های تشنه رساندند.

خاک، قدم گاه قدم‌های ملکوتی تو شد و فرشته‌ها، زایر همیشگی‌ات تا به هر بهانه، به زیارت چشمان روشنت بیایند و بوی خوشت را برای آسمان‌ها سوغات ببرند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 91/7/6ساعت 10:33 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

قلبے شـکـست و دور و بــرش را خــدا گرفت

 نقــّـاره مے زنند ، مــریضـــے شــفــا گـــرفــت





  وَ اِیــابُ الْخَـلْـقِ اِلَــیْـکُــمْ وَ حِــسابُـهُــمْ عَـلَـیْـکُــمْ ...

چقدر با شوق مے خوانم این فراز را ...

امام ِ رئوفـــم ؛ حســـابــَم کــ ه با شماســت ... باکـــے نیست مـــَـــرا !



نوشته شده در چهارشنبه 91/7/5ساعت 2:33 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

این رضاکیست که عالم همه خشنود رضاست


این رضا کیست که بــــــر درد دل خلق دواست



ای ضعیفی که تـــــو را پشت و پناهـــــی نبوَد


شـــو پناهنده به شاهی که معین الضعفاست



ساکن کــــــــوی رضا باش که این ابـــــــر کرم


سایه‌ی رحمت او بر ســـــر سلطان و گداست



دامن ضامن آهــــــو مــــده از دســــــت که او


دوســـــت را ضامن و فـــریاد رس روز جزاست


نوشته شده در چهارشنبه 91/7/5ساعت 10:24 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/7/5ساعت 10:17 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

هر روز که می‌گذرد

انتظار سخت‌تر می‌شود

و

کاسه صبرمان لبریزتر

برگرد

و

ما را از حصار جاهلیت مدرن امروز

رهایی بخش...

برگرد که دیری است

نه آفتاب، مهربانی پیشین را دارد و نه آسمان، سخاوت گذشته را!



نوشته شده در شنبه 91/7/1ساعت 12:50 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

هیئتی برپاست در من

شوری در سینه ام

با هر حسین میتپد دلم

اینجاست حسینه اربابم



نوشته شده در پنج شنبه 91/6/30ساعت 11:26 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

 

 

از عرش خدا باران سپیده می‌بارید؛

هلهله فرشتگان شادی آسمانیان را هویدا می‌کرد؛

ماه با لبخند، بذر نقره می‌پاشید و ستارگان در بزم شادی عرشیان، آسمان شهر را با حضورشان چراغانی می‌کردند.

ملائک، شادباش‌های خداوندی را در سریرهای نور به سرزمین مدینه می‌فرستادند.

شهر غرق در شور، شکفتن گلی از گلستان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را انتظار می‌کشید و خانه امام موسی بن جعفر علیه السلام خود را آماده ضیافت تولّدی بزرگ می‌دید.

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 91/6/28ساعت 10:57 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

 Design By : Pichak