دلنوشته ها
تبر درست به بال و پر کبوتر خورد
تبر به ریشه پروانه های بی پر خورد
درست پشت در خانه خدا، خورشید
شکست و ماند و به اصرار میخ ها بَرخورد
تبر... بهار جوان... قامتی که تا برداشت...
نمازهای همیشه که مُهر بستر خورد...
پرندگان یتیمی که سرخ بالیدند
تبر... که باز به پروانه های دیگر خورد...
تبر... نه!... خون قلم بیش از این مهیا نیست
که نسل سبز بهاران چقدر خنجر خورد
منی که خسته ترین جان به دوشِ بی مادر
منی که در پی او قرن ها به شب برخورد؛
دوباره، ابرترین، محض شکر باریدم
که هفت پشت غزلخوانی ام به کوثر خورد
خدا قبول کند واژه ها پر از بغض اند
اگرچه شاعر شیدا به سطر آخر خورد
امشب، مدینه در دلش درد است، بانو!
حال و هوای کوچه ها سرد است، بانو!
پشت دری، یاس سپیدی، سخت پژمرد
یاس عزیز من، چرا زرد است، بانو؟!
آیینه ها، حتی حضورت را ندیدند!
سنگی به دستی ناجوان مرد است، بانو!
امشب، دلم پرواز را از یاد، بُرده ست
«پهلو به پهلو در دلم، دَرد است، بانو!»
دیشب، غروب غربتت، مولا علیه السلام چه می گفت؟
انگار او هم با تو همدرد است، بانو!...
امشب، مدینه در دلش دَرد است، بانو!
حال و هوای کوچه ها سرد است، بانو!
استاد سید محمدجواد مهری
فاطمه نخستین شهید راه ولایت است که به انگیزه بازخواهی فدک، نه فدک را مد نظر داشت که ولایت را... فاطمه با آن ناله های دردناکش، حق امام و ولی امرش را می خواست بازستاند و اگر نتوانست - که نمی توانست - باید حق را برملا سازد و مظلومیت علی را آشکار نماید و پرده از سقیفه پردازان بردارد ولی فریاد دختر معصوم پیامبر در قلب های تیره کارساز نبود، اما تاریخ، آن سخنرانی جاودانه را ثبت و ضبط کرد تا آیندگان بدانند.. بسنجند.. بفهمند.. و تصمیم بگیرند.
هر سال نو می شود و هر بهار تکرار…
اما تو،
تنهاترین بهارِ بی تکراری…
بگذارید از این دور سلامی بدهم
به لب تشنه دل جرعه و جامی بدهم
.......
پرده ی کعبه ی شش گوشه مبارک ، مردم
فتبارک...فتبارک...فتبارک...،مردم
........
با گلابی که دو صد فخر به کاشان دارد
فوران از دو گل قمصر چشمان دارد
.......
با طلایی که گلوبند ، و انگشتر بود
نذر آن گوشه....همانجا که علی اکبر بود
........
عشق کاری شده ، هر گوشه و هر جای حرم..
جای دارد بنشینم به تماشای حرم
.......
باز هم غرق شدم در دل دریای حرم...
باز هم رایحه ی سیب دلارای حرم...
حسین جان...
این ضریح عجمی کاش بگیرد به تنت
جای آن پیرهن کهنه پرخون که عربها بردند ...
خوش به سعادت اونایی که امروز کربلان
یوسف کنعان من، کنعان شعرم پیر شد
باز آی از مصر باور کن که دیگر دیر شد
درد هجرت چشم یعقوب دلم را کور کرد
پس تو پیراهن بیاور، ناله ام شب گیر شد
ای که چون موسی عصایت را به دل ها می زنی
مردم از غم، این عصا در قلب من چون تیر شد
ای مسیحای تمام شیعیان، عیسای من
نی غلط گفتم که عیسائیت عالم گیر شد
فصل غم، اندوه بی پایان، خزان بی بهار
شعله زد بر خاک، خاک سرزمینم قیر شد
آسمان سینه ام ابری است ای باران ببار
بس نباریدی دلم چون سوره تکویر شد
طاق ابرویت نشان از ذوالفقار حیدر است
لافتی الا علی از سوی حق تقریر شد
ماه پاک شام تنهایی قلب خسته ام
شان تو در عرش و در فرش آیه تطهیر شد
پرده دیوار کعبه شد سیه از دوریت
شرح هجران تو در بیت خدا، تفسیر شد
گفت روزی مادرم دانی که آقایت کجاست؟
منزل او در میان آسمان تقدیر شد
تا که گوشم این سخن از مادرم بشنید، رفت
بر سر این مسئله با ذهن من درگیر شد
گر همین باشد که مادر گفت پس دیگر چرا
در اذان روز جمعه آسمان دل گیر شد؟
ناله ام نالید از نالیدنت، ای منتقم!
ناله ات از بهر آن طفلان بی تقصیر شد
سهم جد اطهرت از سرزمین کربلا
یک تن بی سر، و صدها نیزه و شمشیر شد
حمید رهی
........................................
با تشکر از بزرگواری که کامل این شعر رو در اختیارم قرار دادند
کم کم، بوی عید، از لابهلای شاخهها به مشام میرسد و خانهها در انتظار خانه تکانیاند.
فضای دم کرده بازارها و بازارچهها، چانه زدن پی در پی، قهر و آشتیهای مکرر و در نهایت، لبخندهای رضایت.
پولهای نو، خودروهای تمیز، صورتهای گل انداخته، خانههای گم شده در عطر خوش گذرانی؛ تنها یک روی سکهاند؛ سکهای به نام روزگار.
«دلــم آسمـــان تهــران اســت ؛ شاخــص آلـودگی اش از مــرز هشــدار گذشتــه اســت! دستــی برسان . . . بارانــی بایــد!»
آقاجان!
کجــا برویــم؟!
دل آلوده ی من هم دســت نوازشــی می خواهــد... ما به نیــم نگاهی هم قانعیــم ها؟!
اصلاً من خودم الآن دستـــم را روی سینــه ام گذاشتــه ام، شمــا دعا کنیـــد . . .
یا ابانـا! اســتـغـفـرلنـا . . .
Design By : Pichak |