دلنوشته ها
از قبله میآیی و به سوی قبله میروی.
ای مرد هفتاد زخم، ای مرد اُحُد و بدر و خندق!
«کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارند.»
عدالتات را میبینم که به خون غلتیده است در محراب.
جهان، آبستن آشوبی دیگر است.
همه دنیا، پشت این در نشسته و سر بر زانوی اندوه و بیسرنوشتی خویش گذاشته.
«شب، شبی در تب فردا نشدن
صبح، در فکر شکوفا نشدن».
آفتاب، خوب میداند که فردایش زخمیترین فرداها خواهد شد.
خوب میداند که فردا، فردای اندوه است و فردای تلخکامی.
خوب میداند که آغازش را به خون نوشتهاند.
ستارهها، یکی یکی خاموش میشوند.
امشب حتی ماه، سر تابیدن ندارد و کوچهها دلتنگتر از پیشاند.
بوی غربت، گریبان شب را گرفته است. نخلستانها از اندوه فردا زانو زدهاند.
امشب هیچ آوازی را نفس خواندن نیست. «چه شب بدی ست امشب که ستاره سو ندارد...»
ماه از زمین فاصله گرفته است.
امشب ماه، دوردستترین نقطه آسمان است.
گویا ماه هم دل دیدن زخم خورشید را ندارد! شب، شبی دیرپاست. شب، بوی ستاره نمیدهد، تنها عطر زخم شببوهاست که بوی اتفاق میدهد.
کوچهها پر از دلهرهاند و شهر، دلشورهای بزرگ دارد.
تاریکی فراگیر شده است.
«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی».
بین چشمان شهر و خوابهای آرام، قرنها فاصله افتاده است.
دیوارها ذکر میگویند و هوا در اندوهی بزرگ، جریان گرفته است.
صدای اذان بلند میشود.
درها و دیوارها، تاب بر پا ایستادن ندارند.
کاش پردهای سیاه، چشمان این همه پنجره مضطرب را ببندد!
دیگر زمان آن شده است تا اتفاق، به گل سرخ تبدیل شود. خاک، در خود فرو میریزد؛ وقتی خون سرت، چشمه خونهایی میشود که در کربلا فواره خواهند زد و آفتاب در پیراهنی سیاه برمیخیزد از خواب؛ وقتی که میگویی «فزت و رب الکعبه».
ارکان عرش، به لرزه درمیآید و خروش جبرئیل، آسمان و زمین را به تلاطم میآورد: «تهدّمت و اللّه ارکان الهدی. قتل علی المرتضی؛ سوگند به خدا که ارکان هدایت ویران گشت و...».
اینک سحر، آغشته به خون و سراسیمه، به سمت محراب دویده است.
محراب، با نغمههایی از سر جدایی، گوشهای بی هوش افتاده است.
نخلستانهای غربت نیز هم آوا با نالههای سجاده، مویه میکنند.
کوفه، رو به تنهایی میرود و زخمها میمانند تا هر کدام، پرسشی باشند برای روزهای نیامده و انسانهای در راه.
بیایید بنگرید و خون بگریید، که این پاسخ هدایتگریِ بزرگ مرد تاریخ است، فرق شکافتهای خون آلود بود، با رکعاتی ناتمام از عشق.
ماه به نیمه رسیده است و درهای رحمت، بر روی جهانیان باز است.
فراوانی رحمت و نعمت است و جانها آکنده از عشق است.
ماه به نیمه رسیده است که این چنین در کاملترین صورت خویش به جلوهگری، دست افشانی میکند.
ستارگان به تکاپو درآمدهاند گرداگرد ماه.
هنوز چشمهای اشک بار محمد صلی ا... علیه و آله وسلم از بدرقه همیشگی عموی مهربانش ابوطالب خیس بود.
هنوز محمّد صلی ا... علیه و آله وسلم به خانه باز نگشته بود که شمع نگاه خویش را در کنار بی قراری بر بالین بستر خدیجه علیهاالسلام یافت.
حجم نگاه محمد صلی ا... علیه و آله وسلم را تنهایی و غربت پر کرده بود و حجم سینه او را اندوه و آه؛ پرتو لبخند خدیجه، روشنایی در و دیوار بود و دل خوشی همیشگیاش.
روز میلادت جهان به ماجرایی عظیم دچار شد.
تو آمدی و برای نخستین بار «انتظار» با تو آمد. این حقیقت عاشقانه و غم انگیز، این سرنوشت ناگزیر، هم زاد تو بود.
اینک قرنهاست که انتظار بر تمام زمین سایه افکنده و عاشقان را در پنجه امتحان خویش می فشرد.
لحظه لحظه دلسپردگان را جان می ستاند و دوباره جان می بخشد.
بر محمّد و خاندانش درود فرست، و از دوستت، خلیفهات، حجّتت بر خلقت، و آن زبانى که معرف توست و گویاى حکمت تو، و آن چشم بیناى تو در میان مخلوقاتت، و گواه بر بندگانت... بزرگمرد مجاهد کوشا، بنده پناهنده به تو، دفاع کن .
خداوندا!
او را از شرّ آنچه آفریدى و پدید آوردى و ایجاد نمودى و پروراندى و تصویر نمودى در امان دار، و او را از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ، و از بالا و پایین محافظت فرما، آن گونه که هر که در حفاظت تو باشد ضایع نگردد.
در وجود او، پیامبرت را، و وصى پیامبرت را، و پدرانش را؛ پیشوایانت و ارکان دینت را که درود تو بر تمامى آنان باد حفظ نما و او را در امانت خودت که هرگز ضایع نگردد، و در همسایگىات که مورد تعرّض قرار نگیرد، و در نگهدارى و حمایت خودت که مورد ظلم واقع نشود، قرار ده.
ادامه مطلب...
تکهای از دوردست ترین ستاره روشن، زاده میشود و هبوط میکند به رسم تمامی شهابانی که تا به حال دیدهاند. نامت را از جدّت به ودیعه گرفتهای.
تو را علی اکبر نامیدند تا در روزی بزرگ، حماسهای بزرگ بیافرینی.
پس اشک دریغ از قلم سوختهام فرو میچکد و دفترم آتش میگیرد.
اینک تو از راه رسیدهای؛ مرد دیگری از سلالهای روشن، از مطهرترین تباری که شجره نامههای زمین، تا به حال در خویش به تجربه نشستهاند.
خوش آمدی دلاور مرد! اما حیف از تو! حیف از عظمتی چون تو که اسیر پنجه خونین جهانی این چنین ناپاک و نامهربان شود!
وقتی انتخابش کردم
تنها یک دلیل داشتم:
به خاطر خدا، برای قلب امام زمانم
اما وقتی تاج بندگی ام شد
یکی یکی خوبی هایش را کشف کردم
حالا وقتی توی خیابان
یا هروقت یا هرجا که احساس می کنم لازم است رو بگیرم
با همه ی وجودم، برای وجودش شکر می کنم
و آرام در گوشش می گویم:
عزیزم! اگر تو را نداشتم چه می کردم؟
حالا وقتی کسی می پرسد:
واقعا چادرت را دوست داری؟
می ترسم دوست داشتن واژه ی نارسایی باشد برای حس من نسبت به چادرم،
به تاج بندگی ام...
خبرش کنید؛ علی علیهالسلام را خبر کنید که به پایان رسید، انتظار.
اینک این عباس علیهالسلام است؛ ماهتاب آسمان ولایت که از پرتو عنایات نبوی صلیا... و انعکاس قرابت علوی علیهالسلام تا همیشه تاریخ در آسمان کربلا میدرخشد و راهیان سرزمین نور را با تبسم آسمانی خویش؛ بدرقه میکند.
خوشا نسیمی از دیار عنایتش که تشنگی غربت از کام جهان زدوده و غبار غم از دل بشوید!
بوالفضایلاش خوانند تا سپهسالار فتوت را به فضیلتی بشناسند که بیبدیل و بینظیر است؛ آنجا که تشنه کامی شهادت را به زلال عافیت ترجیح میدهد تا عظمت فتوت و وفا را به نمایش بگذارد.
Design By : Pichak |